|
برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
ز دنیا ندارم سوالی دگر
که من پاسخی چون تو می خواستم
مباد آرزویم از آن بیشتر
نشستم به بامی که بامیش نیست
شگفتا دلم می زند باز پر
نفس گیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر
بر آن است شب تا بخوابم که شب
بزن باز بر زخم من نیش در
دلم جراتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق او را به دریا ببر