برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
رویاهاتو باور کن... وگرنه از این کلاس پاشو برو بیرون
پ.ن؟: دکتر جان حرفای زیبا... موزیک و میکس دلنشین... دوست دارم صد بار گوش بدم...
حسابی تو چشمی فعالیت داری.. مراقب خودت باش... فردام به خوبی تموم میشه.... میگن توصیف خاطره به اندازه 50 درصد واقعیتش حال ادمو خوب میکنه.. آش دوغ خوردن باهات بی نظیره....
که فعلن حسش نیست... اینم بنویسم خیلی خوب میشه
به خودم میام و به ساعت نگاه میکنم میبینم 4 ساعته دارم بی وقفه پیشگفتار مینویسم.... خیلی خوب شد درسته اینا کارای زمانبری هستن اما اگر نخای دل به دلال بسپاری و همه کاراو خودت انجام بدی مجبوری زمان بیشتری رو صرف کنی.... الان تقریبن قسمت پایانیشم.... تا به اینجا از ظهر تا حالا که پای کامپیوترم یه کاسه پسته خورم و 2 بشقاب آش دوغ...
خدایا شکرت... کائنات ممنونم ازتون... شادم کنین... دوستون دارم.......
یکیش داله یکیشم - تو ماشین حساب یکیشم علامت سوال
سری قبل تکون دادم درست ش سری قبلتر با یه مشت اوکی شد اینسری با هیچکدوم از روشا اوکی نمیشه نگو باید یه کیبورد بگیرم.....
یه سری از بدخلقی ها و زخما رو میندازه دور.... سالم و خوشحال میشی... دمت گرم اومدی...
کولی عاشق من دل شده در به درت
جا گذاشتی تو مرا آخرش پشت سرت
ای پریزاده من این رسم همراهی نبود
تو ببخش این دل اگر آنچه میخواهی نبود
ببخش اگر شدم دلیل گریه های تو
ببخش اگر هنوز به سر دارم هوای تو
سلطان قلب من باش باشی ای کاش من کنارت بی قرارم دل بر تو میسپارم
زیبای بینهانت رد پایت روی قلبم جا بماند حالم را خدا بداند
نابی برای من شبیه خوابی دریا نبودی تو سرابی ای تمام سرگذشتم
ای کاش دوباره تو مرا بخواهی تو زیباترین اشتباهی
نا تمام از سوزشم ببخش اگر شدم دلیل گریه های تو
I was five and he was six
We rode on horses made of sticks
He wore black and I wore white
He would always win the fight
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down
Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
"Remember when we used to play?"
Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down
Music played and people sang
Just for me the church bells rang
Now he's gone, I don't know why
And 'til this day, sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie
Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down
Source: LyricFind
Songwriters: Sonny Bono
Bang Bang (My Baby Shot Me Down) lyrics © Warner Chappell Music, Inc
من در تب و تاب توام خانه خراب توام
من منه دیوانه ی عاشق
ای تو سر و سامان من نیمه ی پنهان من
جانِ تو و جانِ یه عاشق
من عاشقتم تا ابد دور شود چشم بد
از تو و دنیای من و تو
ای ماه الهی فقط کم نشود سایه ت
از شب و روزایِ من و تو
سوگند به لبخند تو دل من بند تو
ای مهر و ماه تو جان بخواه
ای تو همه ی خواهشم تویی آرامشم
ای مهر و ماه تو جان بخواه
سوگند به لبخند تو دل من بند تو
ای مهر و ماه تو جان بخواه
ای تو همه ی خواهشم تویی آرامشم
ای مهر و ماه تو جان بخواه
تا میرسی از آتش چشمان تو یک شهر بهم میریزد
هر بار که میبینمت از دیدنت انگار دلم میریزد
من در تب و تاب توام خانه خراب توام
من منه دیوانه ی عاشق
ای تو سر و سامان من نیمه ی پنهان من
جانِ تو و جانِ یه عاشق
من عاشقتم تا ابد دور شود چشم بد
از تو و دنیای من و تو
ای ماه الهی فقط کم نشود سایه ت
از شب و روزایِ من و تو
سوگند به لبخند تو دل من بند تو
ای مهر و ماه تو جان بخواه
ای تو همه ی خواهشم تویی آرامشم
ای مهر و ماه تو جان بخواه
سوگند به لبخند تو دل من بند تو
ای مهر و ماه تو جان بخواه
ای تو همه ی خواهشم تویی آرامشم
ای مهر و ماه تو جان بخواه
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگام که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم!
اون وقتی که داری تو رویاهات
چشماتو میمالی
ولش کن بابا بزار یه بارم دنیا ببره
این رسمه روزگاره مثل تنه ماره
می پیچه دور دو دست و زندگیت ادامه داره
به فاک رفت هیچ کاری نکردم...
با رونات صورتم خنک کنی و شیکمامون بعدش بچسبه بهم... تو منو محکم بغل کنی و کمرم بشگون بگیری و من مرکزتو پر کنم
اینطوری روزمو از دست میدم.. برای جبران دیشب ساعت 1 خاموش کردم و رفت گلدونارو اب دادم و یکم اشپزخونه رو مرتب کردم و دندون شستم شد ساعت 1:30 و رفتم اتاق در بالکن باز کردم و رفتم دراز کشیدم. خیلی غلط زدم گفتم حتی اگر تا 7 صبحم نخابم از جام بلند نمیشم اگر بلند شم تا صب بیدارم دوباره... افکارم کنترل کردم به مساول هیجانی فکر نکنم.. که باعث گردش خون میشد و در نتیجه بی خابی به سرم میزد. به خودم میگم این که روزی دو یا سه فصل دارم میرم جلو خوب نیست. بزار تو این دو روز این 8 فصل ببندم اگر خیلی خوب کار کنم.. بعد از چند دیقه به خودم میام میگم نه باید تو این دو روز کل این کارای این بخش تموم کنم.. بعد از کمی غلط خوردن خابم میبره..
صبح ساعت 9 بیدار شدم... البته تا صبح دو سه بار بیدار شدم و رفع حاجت
اما خوشحال بودم که شب بیدار نموندم. اومدم سه تا نارنگی پوست کندم و پای کامپبوتر با یه شیشه اب معدنی روزمو شروع کردم دستام یخ کرده هوا دیشب خنک بود... خداروشکر تا الان دو فصل تموم کردم دارم سومی رو پاک نویس میکنم .. اینم تموم کنم یه فصل سنگین میمونه باید حاشیه هارو تموم کنم تا قبل ساعت 5 و 6 بتونم اونم تموم کنم.... که دیگه کارای سخت این دوره تموم میشه .. فصلای 18 تا 23 رو یه بار پاک نویس کردم اما حتمن پاورقی نداره و دوباره باید مرور کنم.. که این کازم اگر همت داشته باشم و تمرکز کنم امشب تا فردا ظهر تمومه... باید هواس پرتی هارو کم کنم.. از صب یه سره کار کردم.
کائنات دوستون دارم.. منو تنها نزارید و کمک کنید به سرعت کارامو تکمیل کنم.
باغبانِ صُنع بسته دسته ای زین چار گُل
عزمِ گُلشن گر کنی، نا رفته در صحنِ چمن
سر برآرد بهرِ دیدارِ تو از دیوار گُل
پیکرِ ساقی سراپا گویی از گُل ساختند
دست گُل، پا گُل، بدن گُل، چهره گُل، رخسار گُل
پ.ن: فعلن کتریو سوزوندم.. دیوارش سیاه شده.. یه سرچ کردم به گزینه هایی مثل الکل/شیشه شور/سرکه نمک / تمیزکننده گاز رسیدم... فردا سر فرصت میرم تست میزنم.. امیدوارم سیاهیش از بین بره و دوباره نو بشه...
برام کامنت بزار
یعنی با فکر کردن بهش گردش خونت سریع میشه
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست
پ.ن: سیاوش استاد بزرگ همین الان یهویی صدات تو سرم پخش شد: خیلی وقته دیگه بارون نزده... گفتم یادی ازت بکنم... سرت سلامت استاد....
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من
یعنی اگر تو کار به کسی اعتماد کنی یا منتظر تایید کسی باشی بدون ول معطلی و کارت به جای نمیرسه
قدر اینروزا رو بدون که مامان بابا سرپان و خونه رو گرم نگه داشتن... منتتظر تایید کسی نباش و به خودت مطمئن باش برو جلو حتمن موفق میشی.... یه کم سرعت کارت بیشتر کن تا بازدهی بهتری از کارات و انرژی که میزاری بگیری....
کاش اونقدری انرژی و تمرکز داشته باشم بتونم دو روزه این کارو جم کنم البته میتونم ولی با این حال تخیلی فکر کنم دو هفته طول بکشه پارت فعلی...
مورد بعدی باخت تیم بود که اصلن انرژی مثببت ازم گرفته.. الان همینطوری بی انرژی پشت پی سی ام... بهتره بزارم دانلودا انجاام بشه و پشت سر کارام بکنم...
کائنات دمتون گرم... کمک کنید به حضورتون نیاز دارمممممم
دوست داشتم فردا 7 صب بیدار شم و یه روز کامل رو داشته باشم..اما انگار فردام باید نصفه داشته باشم...
اومدیم امشب زود بخابیم ساعت 1:15 تعطیل کردیم
الان ساعت 2:20 پاشدم اومدم پای پی سی خابم نمیبره.. نه برای اینکه کار کنم اما اومدم یادداشتای مهم بنویسم کارایی که باید بکنم ننویسم از اولویت میفتن ... باید الان بنویسم...دفترم پیدا کنم.. ذهنم درگیره خیلی زیرپوستی با اینکه به روم نمیاره میدونم نگرانه.. و این نگرانیه نمیزاره بخابم...
قشنگ حس میکنم نشیمنگاهم مثل بخاری صندلی رو گرم کرده.. خودمم دیگه خسته ام و کشش ندارم و سرعتم به شدت اومده پایین. باید برم بخابم.. بلخره امشب تونستم پاکنویس دوم انجام بدم.. درواقع این پاکنویس دوم معادل بخش نهایی چرک نویسه... به هر حال کار رو خیلی جدی نکردم که سریع شکل بگیره و پیش بره.. اول چهارچوب کلی رو نوشتم بعد اومدم متنارو خوندم یه سری غلط گیری کردم و تصاویرو درست کردم.. بعد اومدم دوباره خوندم و متن و عکسارو اصلاح و مرتب کردم... تا اینجا میشه پاکنویس 2.. اما اخرای پاکنویس دو بود که با پاورقی نوشتن اتوماتیک اشنا شدم.. دوست دارم تو کل صفحات ازش استفاده کنم.. دیشب برای 5 فصل اخر استفاده کردم... الان برگشتم از فصل 1 تا 7 که تو یه فایل بودو جدا میکنم هر فصل میخام تو یه فایل جداگانه باشه... درسته کارای تکراری برام تراشیده میشه اما فایلا سالم میمونه و مطالب خراب نمیشه و اولویتاش به هم نمیریزه... با اینکه با حساسیت مطالبو ساده کردم و فلش و کادرو عکس همه رو تبدیل به عکس کردم چیزی به اسم تکست باکس و فلش و شیپ و ... تو فایل نیست.. اما حساسیت الکی... مهم نیست...الان فصل 1 و 2 رو جدا کردم و مرتب کردم...سه رو اومدم شروع کنم دیدم نمیکشم.. حالا پا وروقی ها رو بزنم و دوباره گرافیک متنارو درست کنم میمونه گام اخر که هدر و فوتر و شماره صفحه بزنم.. جلدو طراحی کردم مشکلی نداره.... یه سری هم باید فایلای تمرینی رو چک کنم.. قشنگ دو ماه دیگه کار داره.. . امیدوارم کاری پیش نیاد یا اگرم میاد من سرعتم به قدری باشه که زودتر بتونم از این وضعیت دربیام و کارو جمش کنم.. دیگه داره حوصلم سر میره... خیلی بهش گیر دادم...
وگرنه دلت که می گرفت
ستاره ها را کجا سنجاق می کردی
و زل میزدی بهشان؟؟
📓از کتابِ:کاش خوابی خوش باشم
ادم بتونه حرفه ای باشه ... وقتی حرفه ای باشه دیگه وقت اضافه تلف نمیکنه.. مثلا دیشب متنی داشتم که توی 20 فایل مختلف بود و میخاستم ازشون فهرست بگیرم.. ایا باید همه رو باز میکردم و تو یه فایل کپی میکردم؟ ایا باید جدا جدا تیترا رو کپی پیست میکردم؟ نه راحت ترین کار ممکن ادرس همه فایلارو به ورد میدم خودش بهم فهرست میده... از این لذت بخش تر و راحت تر ندیدم....
یا اینکه یه روزی همکارم گفت باید انتهای کتاب بنویسیم که چه کلمه ای تو چه صفحاتی هست... من گفتم خیلی زمان بره اونم گفت چاره ای نیست کار حرفه ای همینه... الان میبینم که به راحتی میشه این لیست رو تهیه کرد.. اونقدرم راحت نیست اما به نسبت اون چیزی که فکر میکردم باید دونه دونه کلمات بنویسیم و ببینیم تو کدوم صفحه هستن نه اینطوری نیست... به ورد میگیم ما این کلماتو میخایم خودش بهمون صفحاتشو میگه.. و اینم بخش لذت بخش دیگه کار بود و یه بخش دیگه اینکه پاورقی نوشتنا بود که اتوماتیک انجام میشه.. و اینکه ورد خودش پاورقیارو میشناسه لازم نیست تو متن گم بشه ادم.. نوشتن منابع هم جز امکانات دیگه هست .. خیلی امکانات خوبی داری ورد جان... جان مارا بسیار ازاد نمودی... سرت سلامت...
همه این دست یافته ها رو دیشب بدست اوردم با یه سوال ذهنی که چطور میتونم از چند تا فایل ورد یه فهرست بگیرم.. دیگه موتورم روشن شد و تا ته داستان رفتم.. حس خوبی دارم.. دیگه مثل قبل وقت تلف نمیکنم و با خیال راحت و خیلی حرفه ای تر کارو دنبال میکنم...
گوگل جان سرت سلامت...
کاش لحظه های رفتن
نمی بارید اشک چشمام
هق هق دلتنگی یامو
می شکستم توی رگهام
دل پر تحملم از
گریه ی من گله داره
چهره ی سرخ غرورم
از شکستم شرمساره
باغ پیوند من و تو
پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما
سبز خواهد ماند باقی
همه ی آنچه که دارم
پیشکش سادگی تو
سوگلی ترانه هایم
هدیه ی یه رنگی تو
فکر من مباش مسافر
به سپیده ها بیندش
چشم فردا ها به راهه
راه سختی مانده در پیش
ای تولد دوباره
فصل آغاز من و توست
ای رها از رخوت تن
وقت پر کشیدن توست
بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من ، در عشق ، بیش از هر چیز دیگر ، بیش از لذت ها ، آتش و شور و حرارت آن را میخواهم ...!
بیش از هر چیز ، شوق و شورش را می پسندم ؛ و بیش از هر چیز ، بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم ...
سکوت تو ، شعر را در روح من می خشکاند !
شعر ، زندگی من است. حرف های تو مایه های اصلی این زندگی است ...
و مایه های اصلی این زندگی می باید باشد
" مثل خون در رگهای من "
امروز میون این همه بی تمرکزی روی لینکی کلیک کردم و وبت باز شد... مثل همه وبا دوتا پستت خوندم دیدم وب معمولیه.. همینطوری اسکرول کردم پایین و اومدم ضربدر بزنم بیام بیرون چشمم به برچسب آقا گرگه خورد.. برام جالب شد کلیک کردم.. و از این متن که نوشتی خوشم اومد.. میخام بگم چقدر خوشحال میشه اون اقا گرگه اگر این حرفا رو بشنوه...
آدم ها هم مثل ِ کلمه ها ، هر کدام بوی ِ خودشان را دارند .. و طعم ِ خودشان را... من بوی ِ تو را از برم ... طعم ِ تنت را هم ... بالا بروی .. پایین بیایی ... صورتت زبر است و من می میرم برای زبری ِ صورتت ... تنت سنگین است و من پر پر می زنم برای سنگینی تنت ... برای به سختی نفس کشیدن ... دستهات محکم است و من ... دلم می رود برای اسیر شدن میان بازوهای محکمی که امن ترین جای دنیاست ... پاهات محکم است و من ... دلم می خواهد زمان بایستد وقتی پاهام را حلقه می کنم دورشان ...
اوهوم ... من بویِ تو را از برم ... هر کجای این دنیا که باشی ، چشم هام را می بندم ... بو می کشم ... پیدات می کنم ... نگو که این روزها توی همهمهء ادم های ِ دورو برت گم شده ای ... نگو ...
حالا بیا ... بیا اینجا .. کنار ِ من ... دلم طعم ِ تنت را می خواهد ... دلم ... آغوش ِ تو را می خواهد ... دلم .. دستهات را ... صدای ِ نفس هات را ... دلم سنگینی تنت را می خواهد ...
یه پست دیگه نوشتی:
اصلا می دانی ، توی این دنیا هر دختری باید آقا گرگهء خودش را داشته باشد ، که تماااام شب تا صبح را دراااز بکشد روی تخت ، خودش را لوس کند تا او هی از نوک موهاش شروع کند .. تمام برامدگی ها و فرو رفتگی های تنش را ببوسد ... گازش بگیرد ... چانهء زبرش را بکشد روی تنش ... بعد همانجا را هی هی ببوسد ... بیاید تا نوک انگشتهای پاش ... دوباره بیاید بالا ... دوباره برود پایین ...
اوهوم ... تمااام دختر های دنیا باید که آقا گرگهء خودشان را داشته باشند ...
حالا تو هی بخندددد .... هییی بخند ....
یا زیر این پست نوشتی:
با موهام بازی می کنم ... دلم تو را می خواهد ... دلم تن ِ تو را می خواهد ... نه ... دلم هوس می خواهد ... دستهات را ... نفس نفس زدن هات را کنار ِ گوشم ... دلم خنده های پر از هوست را می خواهد ... دلم عشق بازی می خواهد ... زبری ِ صورتت را که می کشی روی ِ پوست ِ تنم ... دلم موهاِ خرمایی ِ لختت را می خواهد ... که به هم بریزمشان ... دلم سنگینی ِ تنت را می خواهد که نفسم را می گیرد ...
آدم است دیگر ... وقتی دلش اینها را می خواهد لباس هاش را در می آورد ... آن لباس خواب ِ شیری رنگ را می کند تنش ... می آید از روبروی ِ در ِ باز ِ اتاق ِ تو رد می شود .. بی هوا !! که مثلا آب بخورد ... یا چه می دانم ... رد بشود دیگر ...
تو هم آدمی دیگر ... می بینی ... هوایی می شوی ... خودکارت را می گذاری روی میز ... لبخند می زنی و جوری که بشنوم می گویی : نکن پدرسوخته ... تمام ِ کارهام مانده از دست ِ تو ...
من می خندم ... بی صدا ... به روی ِ خودم نمی آورم که شنیده ام ... برمی گردم دوباره از روبروت رد می شوم و می گویم : چیزی گفتی ؟ ... خنده ام می گیرد ... دلم می میرد برات وقتی گردنت را کج می کنی ، یک لبخند یواشکی می آید روی ِ لبهات ... عینکت را بر می داری می گذاری روی ِ میز ... خیره می شوی به من و می آیی طرفم ... تمام ِ تنم می لرزد زیر ِ سنگینی نگاهت ...
اصلا می دانی ! همهء دخترانِ دنیا باید که مردی را داشته باشند که رامشان کند ... که در برابرش توانِ مقاومت نداشته باشند ... که نگاهش تمامِ ادم را بلرزاند ...
میان ِ گرمای ِ تنت ، امن ترین جای ِ دنیا را تجربه می کنم ...
و اخرین متنی که دیدم این بود
اصلا می دانی ! دنیا بدون عشقبازی ، به لعنت ِ خدا هم نمی ارزد ...
لذت بردم از خوندن این 4 پست.. به این فکر میکنم چقدر لذت بخشه شنیدن این حرفا....
با اینکه خیلی کارای مهم و ضروری برای انجام دارم.. اما هر 5 دیقه یه بار میام وبلاگو رفرش میکنم.... اما خبری ازت نیست...
که عصبانیت فقط میتونه کار خرابی کنه... باید جلوی خودمو بگیرم.. چرا هرچیزی که مخالف میلم هست باید سریع عصبانی بشم؟ منی که میدونم عصبانیت و تصمیم گیری از روی عصبانیت از روی ضعف ادماس... چرا خودم راه حلی پیدا نمیکنم.. مگه میشه با همه دعوا کرد؟
این اتفاق امسال تو لیگ خیلی مد شده همه بازیکنا جدیدن مربیا هم اعتراض میکنن. مربیایی که الگوی اخلاقی بازیکنا باید باشن امسال شدن نفر اول دعواهای ورزشی... ما نباید دچار این اتفاق بشیم.. باید از تصمیمای نا درست دوری کنیم... اگر خودمونو دوست داشته باشیم سعی میکنیم موقعیت فعلیمون خراب نشه و از چالشا برای خودمون موقعیت و فرصت مناسب بسازیم. عصبانیت فقط موقعیت بدتر میکنه
الان مطالب که میخام برا سمینار ارائه بدم رو بهش ایمیل کردم... دیدم دیگه نیازی نیست که پاور پوینت بفرستم چون تمام مطالب تو این فایل ورد هست...
باشد که روز به روز قوی تر شویم...
ادرس یه وبسایتی بود.. بعد از کمی کار کردن میرم ببینم که این ادرس چیه... صفحه باز شد میبینم دقیقا برنامه سمینارمون هست.. ژاپنیا میگن اگر میخای جای رییست بشینی تا جایی که توان داری کمکش کن بره بالا... اینو قبول دارم اما تو ایران جواب نمیده برای همه.. من دو ساله دارم باهات کار میکنم. .تو این دوسال همش ریتم یه نواخت نبوده اما در کل اینطور بوده که من بدون انتظار مالی کار کردم تا اینکه پروژه بگیریم... اما هرچی میگذره تازه از اون بعد پنهانیه شخصیت این ادم اگاه میشم.. نمیگم همش گناه کاره اما میدونم گناهکار اصلیه... اگر رهکذر بودم حق میتونستم بهش بدم.. اما نه برای منب که پتبخ ثابت کاراشم... اینکه هی چوب تیم ورک بالا میاره و شروع میکنه جو دادن و تهش که به بهره برداری میرسیم میبینم داره اسم منو حذف میکنه.. و ازم منم انتظار داره کمکش کنم.. خب دیگه باید یاد بگیرم ک برای کسی زمان نزارم اگر برام جبران نداره.. باید سرمایه علمی و داراییم به حدی باشه که طرف منت کشی کنه.. امتیاز بده از بابت وقتی که برام میزاره.. الانم تواناییم از این ادم تو تدریس موضوع تخصصم بیشتره اما به دلیل اینکه یه مدرک دانشگاهی خریده به خودش حق همه چیز رو میده.. و من این رو نمیپسندم.... اگر روز اول میدونستم شخصیت دروغگویی داره هیچ وقت باهاش کار نمیکردم.. به هر ترتیب فکر میکنم قسمت خوب زندگیم رقم خورد که بدونم کسی برای ادم ارزش قائل نیست. ادمها هرچقدر قوی تر و پولدار تر و یا مدرک تحصیلی بالاتری داشته باشن.. میتونن بیشتر بی رحم و خونخار تر باشن... و فقط خودم باید هوای خودم داشته بام
امروزم مثل اون اولین پوستری که تو گروه کلاس دونفریمون با افتخار اومدی گذاشتی و فقط اسم خودت نوشته بودی دوباره امروز بعد از 7 ماه یه پاتک دیگه زدی . همه دیتا رو بهت دادم و رفتی و اسم خودت رو به عنوان مدرس دادی.. و من ؟؟؟؟؟؟؟؟ منی که پاور پوینتم بستم اصلن لیست مطالبم تو اعلامیه سازمان نیست.. و قراره برم نیم ساعت ارائه بدم..
باشه نمیدونم تاوان چیو باید بدم اما هر کاری میکنم بتونی کلاس بگیری تو این بیکاری بتونی یه نونی ببری خونت. خدای منم بزرگه این کارا بیجواب نمیمونه...
امروز دوباره با دیدن اینکه اسم منو حذف کردی بهم فشار اومد.. اما دارم تصمیمای درستی میگیرم... به خودم مطمئنم..
زمانی که رد زنجیرهای روی دستهایم به بهبود گذشته باشد
سیاهیه چشمایم طوری باشد که هرکه ببیند گمان کند نابینا گشته ام
گونه هایم از اشک هایم خشک گشته باشد
لبهایم نیز ترک ترک
درست زمانی بیا که دل کندن ممکن نباشد
شاید هزار عشق را پشت سر گذاشته باشم و هیچکدام در نظرم نمانده باشد
هیچکدام نتوانسته باشد جمله هایم را کامل کند
هیچکدام نتوانسته باشد که شبم را به صبح وصل کند
لبخند هیچکدام به اندازه لبخند تو قلبم را نربوده باشد
خیال هیچکدام به درخشندگی خیال تو در ذهنم نمانده باشد
اثر هیچکدام روی بدنم نمانده باشد
آن زمانی بیا که دل کندن ممکن نباشد
زمانی که هیچکس نتوانسته باشد گریه های بیصدایم را به فریادهایی پر از های های تبدیل کند
و دست هایم دست کس دیگری
را لمس نکرده باشد حتی برای یک لحظه
لبهایم اسم کس دیگری را آنگونه که با عشق اسم تورا صدا میزند
صدا نکرده باشد
هرکسی که خواسته باشد جای تو را بگیرد از من دور شود
همانند شعری که دانه های باران را با خود می برد
وقتی که فکر رها شدن
فکر فراموشی
فکر ترد شدن وجودم را سرد کرده بود
آن زمان بیا که فقط روی خونی که در رگهایم جاریست با گرمای وجودت گرم شود
آن زمان بیا که
دل کندن ممکن نباشد
من یه برنامه فشرده داشتم برای انجام کارام... اما وابستگی هایی که نمیشد ازشون اجتناب کرد باعث شد زمان بندی با تاخیر روبرو شه... یه جاهاییم خدایی خودم ناخواسته اولویت رو بر موارد فرعی گذاشتم و بیشتر مودی کار کردم...
اما تو این سه چهار روز خداروشکر برای ارائه سمنان هم فرم نظر سنجی اماده کردم هم پاورپوینت خودمو هم نمونه کاری که دکتر میخاستو رفتم و کردیت خودمو ته فیلم گذاشتم و براش فرستادم..
این کار تا انجام بشه 3 هفته ازم زمان گرفت... یعنی کاری بود که باید انجام میدادم اول یا اخر اما سمینار بهونه شد بچسبم بهش و تمومش کنم.
پروژه دوستمم که ازم خواسته بود بعد از اومدن به خونه کاراشو شروع کردم امروز بهش تحویل دادم عصری... و به خودم گفتم اینم اون مواردی که زمانو ازت گرفته وبد.. سمینار سمنان عقب افتاده... معلوم نیست..از این جهت خوشحال شدم که بهونه ای نیست که بخاد وقتمو بگیره.. روی کار خودم زمان گذاشتم و فصل اخرو تا الان نوشتم و بستم...
حالا مونده از فردا بشینم پاکنویس کنم.. امیدوارم یک هفته ای مشکلی پیش نیادو ببندم کارو .. خیلی حس خوبی دارم.. کائنات دمتون گرم
امشب بابا فشارش بالا بود.. بهش هر موقع میگم بریم دکتر مامان میپره وسط میگه چیزی نیست. چند بار باهاش صحبت کردم که اینطوری خیال کسی از ناراحتی در نمیاد نگرانی برطرف نمیشه.. از اون به بعد سعی می کنه مخالفت نکنه وقتی میگم پاشو بریم دکتر اونم تایید میکنه اما بابا خودش نمیره.. امروز به قدری سردرد داشت خابید... اصلن این نشونه ها خوب نیست.. میگم هر دلیلی داره مهم اینه فشارت بالاس و باید جلوگیری کنیم بریم سرم بزنیم یه کاری بکنیم.. میگه نه نخوابیدم... امروز به قدری حالش بد بود هی میخاست فکر کنه ببینه چیکار کرده.. من که میدونم خرابی ماشین و وضعیت کار یکی از مهمترین دلایلشه... پدر من یه کم به فکر خودت باش.. دیگه از این به بعد باید به فکر ارامش و تفریحت باشی.. انقدر بی توجه نباش به خودت..
کائنات میدونم همیشه با من هستین. مراقب همه پدر مادرا باشین.. اینا زندگیشونو برای مامیزارن.. درسته خیلی وقتا کارایی میکنن که بدجور به ادم فشار و استرس میاد.. اما اینا مجبورن این زندگی رو تحمل کنن. خودتوون کمک کنید کمتر سختی ببینن و کمتر فشارشون بالا بره.. این بابای منم از این فشار در بیاد یه زندگی عادی داشته باشه...
کائنات نمیخاستم غم نامه بنویسم. اما دمتون گرم امروز بابت کارای خودم راضیم... دارم به هدفم نزدیک میشم.. دوستون دارم...
خدایا شکرت...
کائنات پول میخام پول بسیار زیاد....
میکردم مرد قوی هستم و دارم تو قلمرو خودم قدم میزنم.... بهترین حالت این روزها شده مرور قدم های طی شده کنار تو....
از این جهت که خوشحالیمو نشون میدم....
وقتی استمتو دیدم که اومدی ... خون در رگهایم دویید.... نا خوداگاه... ببینیم چی میشه...
در انتهاى راه
منجر به نتايج بزرگى ميشن
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور.
درباره کار خودم:
میخام بگم کارا خوب پیش میره اما چند جهته این یکم اذیتم میکنه.. اذیتم نه اما انسجامو از نتیجه گیری گرفته.. نمیدونم شاید تاحالا انقدر اهداف مختلف رو همزمان پیگیر نبودم و ذهنم عادت نداره.. شایدم طبیعیش اینه یه هدفو پیش بگیرم و بهش برسم.. اما هم من هم تو خوب میدونیم با یه توانایی نمیشه خودمونو تضمین کنیم... از طرفیم مولتی توانایی بودن باعث میشه ادم عمیق مسائل رو متوجه نشه... داشتم به این فکر میکردم که همچین با ورودت انرژی دمیده شد در من که محصول اولم رو میخاستم یه بار کنترل کنی یک روزه.. اما دیدم همین انتظارم باعث شد نزدیک دو هفته یا شایدم بیشتره که کارم هنوز رو هواس در صورتی اگر منتظر هیچ اتفاقی نمیشدم و خودمو مسئول میدونستم و مسئولیت میپذیرفتم تا الان محصول بیرون داده بودم و کارای بعدیشو انجام میدادم.. اما نشد... رفتم همکارم دیدم اون یه شاخه از 3 شاخه ای که دارم دنبال میکنم و شخم میزنه.. رو اون حساب برگشتم به بحث کنترل پروژه و زمان بندی که 7 سال پیش تو یه پروژه بودم شروع کردم نرم افزارشو کار کردن.. درسته مفاهیم تو ذهنم مونده هنوز اما توانایی انجام کار بعد از 7 سال به جرات میتونم بگم فراموش کرده بودم با نرم افزار نمیتونستم کاری کنم.. شروع کردم یکم اونو مرور کردن.... خداروشکر الان تو مسیرم... یه اموزش 9 ساعته مقدماتی گرفتم تموم کنم بعدش میرم اموزش حرفه ایشو میبینم... وقتی این اموزشو شروع کردم وجدانم اومد بهم گفت که میخای این کار خوبو شروع کنی خوبه.. اما مگه کار قبلیتو نهایی کردی که میخای یه کار دیگه شروع کنی... این بود که خلاصه امروز با کلی مشکلی که توی کار پیش اومد با کلی سماجت تمامی مشکلاتو حل کردم...اخرینش بخاطر اپدیت شدن برنامه یه جایی تغییر کرده بود سه ساعتی درگیر حل کردنش بودم... یه قسمتی از برنامه کلن حذف شده بود... و نمیدونیتم راه جایگزین چیه هر چی امتحان می کردم جواب نمیداد... تو گوگلم موفق نشدم راه پیدا کنم.. از استادم سوال کردم دیدم هنوز نخونده... میخاستم برم برای ادمای حرفه ای پیام بزارم که موفق شدم راهشو پیدا کنم... خداروشکر.. کائنات همیشه هوامو دارن دمشون گرم.... سوالمم از تلگرام استاد پاک کردم... الان حالم خوبه یک صفحه مونده این بخش تموم شه که در نهایت یک فصل دیگه میمونه تمومش کنم... برم روی پاک نویس کردن اصلی .... از این طرف باید برم سمنان برای یه سمینار. داشتم محتوای اونو اماده میکردم.. یه بخشییش مونده... باید فردا با همکارم صحبت کنم مطمئنن از فردا یا پس فردا دیگه درگیر اون میشم تا ده روز دیگه... ولی محتوا همراهم میبرم که بتونم وقت اضافه روی کار خودم کار کنم.
کار تو:
خوشحالم از اینکه خوشحالی و به کارت مشغولی
تا امروز میدیدم حسابی ساکت شدی و مشغول کاری با اینکه دیروز پریروز چندبار تماس گرفتم و تو دسترس نبودی... میگم همه چی به اولویتای ادم برمیگرده... شایدم تابستون بود و من بد عادت شده بودم... با اینکه بهت گفته بودم چقدر انرژی میگیرم... اما مثل اینکه ادما باید خودشونو دوست داشته وگرنه محکوم به فنا شدنن هم خودشون هم چهار نسل بعد از خودشون.... منم سعی می کنم خودمو دوست داشته باشم... و اصلن دخالتی تو زندگی تو نخاهم داشت..
نمیدونم برعکس تو که انقدر مهربونی و حرفات گرمن.. چرا زبون من انقدر پرسشگر و تلخه.... شاید انتظار دارم ازت.. نمیدونم این انتظار داشتن خوبه یا بده... اینو خودت باید بگی....
درباره سکوتم: بهت گفتم جندین بار که وقتی که دلتنگ میشم بیشتر ساکت میشم... پر توقع میشم... مخصوصن که تو دسترس نباشی
درباره سکوتت: همه چی رو تا اینجا که یادم میاد گفتم.... برات ارزوی موفقیت میکنم و همیشه حال دلت خوب باشه....
درباره پنهانی اومدن و راه جدید باز کردنت: میدونم تو این مدت به اسمای مختلف برام کامنت میزاری و یا میخای از دوستات که بیان کامنت بزارن... نمیدونم باور میکنی یا نه.. با اینکه تنهام اما تنهاییمو حاضر نیستم به هر قیمتی با هرکسی پر کنم.. همه وب نویسا رو براشون احترام دارم.. اما فکر نمیکنم هر موقعیتی ببینم خودمو بتونم درش جا بدم.. من ادمیم که خودم باید موقعیت رو بسازم... اگر کسی بسازه برام دست خودم نیست پس میزنم... اینطور تربیت شدم... بخاطر تربیت اشتباه یا درست .....
درباره دوست داشتن خودم: واقعا به این دارم میرسم که فقط اولین وظیفه ادما دوست داشتن خودشونه.. اجازه نباید بدم که هیچ چیزی باعث ضعف و ناراحتیم بشه.... این روزا شدیدن دارم به این نکته میرسم.. با ارزش ترین دارایی زمانه..
حوصله ندارم دوباره بخونم متنو اصلاح کنم یا جمله های بریده شدمو کامل کنم.. فکر کنم با شناختی که ازم داری متونی حدس بزنی منظورم چیه...
برات ارزوی موفقیت دارم... شبت بخیر...