برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
یک گوشه ی خیال ِ تو
خیال کن گردنم به ابرها رسیده
خیال کن دلتنگی تنها نام یک شعر است
خیال کن هوایِ تو را در آغوش نگرفته ام.
یک گوشه نشسته ام
بی آنکه چیزی از دهان های متحرک بشنوم
تنها تو را می شنوم...
می دانم!
صدای ِ مرا از هر صدایی واضح تر می شنوی...آنگاه که چیزی نمی گویم...
ذات شعرند در فرم و معنا...
بی دستانت
نه شعر بود
نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات میگویند
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود
اِی شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو
دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو
آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست
این شعرِ پُر از داغِ تو آتش زدنی ست
اَبیاتِ روانی شده را دور بریز
این دردِ جهانی شده را دور بریز
من را بگذار عشق زمین گیر کند
این زخمِ سراسیمه مرا پیر کند
این پِچ پِچه ها چیست،رهایم بکنید
مردم خبری نیست،رهایم بکنید
من را بگذارید که پامال شود
بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود
من را بگذارید به پایان برسد
شاید لَت و پارَم به خیابان برسد
من را بگذارید بمیرد،به درَک
اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک
من شاهدِ نابودی دنیای منم
باید بروم دست به کاری بزنم
حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
با این همه بن بست چه باید بکنم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سَرم آوردند
من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند
در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند
این دغدغه را تاب نمی آوردند
گاهی همگی مسخره ام می کردند
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحنِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر،هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو،وسط زندگیم گم شده است
اوضاع خراب است،مراعات کنید
ته مانده ی آب است،مراعات کنید
از خاطره ها شکر گذارم،بروید
مالِ خودتان دار و ندارم،بروید
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
من از به جهان آمدنم دلگیرم
آماده کنید جوخه را،می میرم
در آینه یک مردِ شکسته ست هنوز
مرد است که از پا ننشسته ست هنوز
یک مرد که از چشمِ تو افتاد شکست
مرد است ولی خانه ات آباد،شکست
در جاده ی خود یک سگِ پاسوخته بود
لب بر لب و دندان به زبان دوخته بود
بر مسندِ آوار اگر جغد منم
باید که در این فاجعه پرپر بزنم
اما اگر این جغد به جایی برسد
دیوانه اگر به کدخدایی برسد
ته مانده ی یک مرد اگر برگردد
صادق،سگ ولگرد اگر برگردد
معشوق اگر زهر مهیا بکند
داود نباشد که دری وا بکند
این خاطره ی پیر به هم می ریزد
آرایش تصویر به هم می ریزد
اِی روح مرا تا به کجا می بری ام
دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام
می سوزم و می میرم و جان می گیرم
با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند
بر زیر و بمِ باغ،قلم می گیرند
این پنجره تصویرِ خیالی دارد
در خانه ی من مرگ تَوالی دارد
در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست
آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست
بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام
آتش به دهانِ خانه انداخته ام
بعد از تو خدا خانه نشینم نکند
دستانِ دعا بدتر از اینم نکند
من پای بدی های خودم می مانم
من پای بدی های تو هم می مانم
لیلی تو ندیدی که چه با من کردند
مردم چه بلاها به سرم آوردند
آواره ی آن چشمِ سیاهت شده ام
بیچاره ی آن طرز نگاهت شده ام
هر بار مرا می نگری می میرم
از کوچه ی ما می گذری می میرم
سوسو بزنی،این شهر چراغان شده است
چرخی بزنی،آینه بندان شده است
لب باز کنی،آتشی افروخته ای
حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای
بد نیست شبی سر به جنونم بزنی
گاهی سَرکی به آسمانم بزنی
من را به گناهِ بی گناهی کُشتی
بانوی شکار،اشتباهی کُشتی
بانوی شکار،دست کم می گیری
من جان دهم آهسته،تو هم می میری
از مرگِ تو جز درد مگر می ماند
جز واژه ی برگرد مگر می ماند
این ها همه کم لطفیِ دنیاست عزیز
این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم
با هر کسِ همنامِ تو درگیر شدم
اِی تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
اِی مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن
یادش همه جا هست،خودش نوشِ شما
اِی ننگ بر و مرگ بر آغوشِ شما
شمشیر بر آن دست که بر گردنش است
لعنت به تَنی که در کنار تنش است
دست از شب و روز گریه بردار گلم
با پای خودم می روم این بار گلم
پ.ن: موزیکت نمره 80 از 100 رو میگیره... میتونستی از اون صدای مرغ دریایی و دریا بیشتر استفاده کنی... اما متن به نظرم یه جاهایی کم میاره.. اما بیشتر از متن لحن صداته که یه جاهایی میخای ادایی شبیه اون شاعر کی بود اهان آغاسی رو دربیاری...اگر با لحن خودت میخوندی بیشتر به دل میشست... ولی اولین بار بود که این کارتو شنیدم... خاستم اینجا دربارش بنویسم.. یه جاهایی از کارت قشنگ بود... ولی کاش یه چند بار مرور میکردی اون تو ذوق زننده هارو هم رفع میکردی... موفق باشی.
استاد جواب داد: تو نمی توانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است، حتی از ظاهر او هم نمی توان به این شناخت رسید. اما می توانی از فضایی که در حضور او به وجود می آید، او را بشناسی؛ چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد.
تنها تویی که میخواهم به دیدن اش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کرده ام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم.
خنده ی نارنج طعمت را دوست دارم.
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشق های دیگر چه سان اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده ام.
عاشق بودن، ذاتِ من است...
به گریه های من بگو خیاله دیدنه تو کو
ای عشق تمامه حسرت هنوزم
دلیله آه سینه سوزم ببر مرا به ناکجا عشق
ای درد ببین به استخوان رسیدی
همینکه از دلم بریدی
ببر مرا به هرکجا عشق
خیاله خنده های تو شد آرزوی هر شبم
به چشمهای تو قسم که جان رسیده بر لبم
خزان شد و نیامدی عزیزِ لحظه های من
اگر ندیدمت تو را , تو گریه کن برای من
ای عشق تمامه حسرت هنوزم
دلیله آه سینه سوزم ببر مرا به ناکجا عشق
ای درد ببین به استخوان رسیدی
همینکه از دلم بریدی ببر مرا به هرکجا عشق
نفسهای تو را آن روز با پَر شیشه پُر کردم
هوای روزهای بودنت را همچنان دارم
جهنم دستساز خویشاند
بیا در آتش هم بگریزیم.
کاش دست ات را میگرفتم
از پله تاریخ پایین میدویدیم
به ابتدای زمین میرسیدیم
آنجا که در گِل آدمی
گل رازقی میرویید
کاش نبضات را میگرفتم و منتشر میکردم
تا دنیا به حال طبیعیاش برگردد.
آدمها جهنم دستساز خویشاند.
باید بروم نامم را
در ردیف عقابها، ببرها، و شبپرهها بنویسم
در آلبوم قدیمی سارها مسکن کنم
آدمها
جز در کنار تو، هیچ تصویری ندارند.
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میزد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح ِ کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم
بزرگ بود و هست
بزرگ بود و هست..
بزرگ بود و هست
بزرگ بود و هست..
تو این سینه نشستی، هزار تا گله داری
یه روز عاشق نوری، یه روزی سوت و کوری
یه روز مثل حبابی، یه روز سنگ صبوری
پر از شک و هراسی، همیشه بی حواصی
پر از حرفی و خاموش یه قصه و فراموش
پر از راز نگفته، یه کوله بار بر دوش
یه بی طافت خسته، به انتظار نشسته
یه روز رفیق راهی، سفر پای پیاده
به اندازه عشقی، پر از حرفای ساده
واسه روزای رفته سفر قصه خوبه
چراغ روشن راه قشنگی غروبه
واسه عشق بازی موجها، قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیشه چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص توی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت، دلم انگار زیرو رو شد
برای داشتن عشقت، همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار، نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن: حس عاشقی همینه...
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد، از منو دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
منو دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن، باز سراغتو میگیره
میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت، باز یه گوشه ای می مونم
تو دنیا جایی نداره جز دل تو
اینو میگم
تو میتونی بمونی
میتونی بسازی
منو اونجوری که همه حسودم بشن
بهت می گفت دوست داره، آخ که دوست داره هنوز
دلم یه دیوونه شده، واست بی آزاره هنوز
از دل دیوونه نترس، آخ که دوست داره هنوز
وای که دوست داره هنوز
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
گفتی که با وفا بشم، سهم من از وفا تویی
سهم من از خودم تویی، سهم من از خدا تویی
گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه می شه نازنین
حال پریشون منو، ندیدی و بیا ببین
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
گفتی که با وفا بشم، سهم من از وفا تویی
سهم من از خودم تویی، سهم من از خدا تویی
گفتی که دلتنگی نکن، آخ مگه می شه نازنین
حال پریشون منو، ندیدی و بیا ببین
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
ترانه خون قصه ی تموم عاشقا می شم
شب که می شه به عشق تو غزل غزل صدا می شم
همونجوری هنوز موندم واسه تو
میمیرم بگی به من احساستو
میمیرم
میمیرم
میمیرم
حواسم نیست شدی همه کس من
حواسم نیست تویی دلواپس من
حواسم نیست
حواسم نیست شدی همه کس من
حواسم نیست تویی دلواپس من
حواسم نیست
همه دیدن که میخندم وقتی اینجایی
همه دیدن که میمیرم وقتی تنهایی
واقعی بود ته چشمام هرچی میدیدی
هرچی خوندم هرچی گفتم هرچی میشنیدی
حواسم نیست شدی همه کس من
حواسم نیست تویی دلواپس من
حواسم نیست
حواسم نیست شدی همه کس من
حواسم نیست تویی دلواپس من
حواسم نیست
بگو کِی ؟ بگو کِی؟
بگو کی؟ بگو کو؟
کجاست؟
بگو کی*رم توو دهنت بگو، ها
تقصیرِ من نیست تقصیره توئه
کاری کردی بهت بد پلیه کنه
انقده میکنی تبلیغِ خودتو
یهو پره سگ میشه دورت
دلم پره سنگ ریزه شده حیف
پاهام انگار زنجیره شله
ولی کیف میکنم بالم سبکه نیستی
انگار کسی نیست سنگینش کنه
بگو کِی حالمو بد نکردی
کِی راهمو سد نکردی
بگو کِی ، لعنتی بگو کی
بگو کِی روزمو شب نکردی
کِی توو جمع منو معذب نکردی
بگو کِی ، ها ، لعنتی بگو کی
بگو کی
مخو سوراخ میکنه ، حفاریِ
مغزمو گا*ییده و رفت خوابید
بعده یه عمر کف خوابی
شدیم بازیچه ی یه هشتادی
آبرو ریزی بد رفتاری
نمیفهمدت وقتی حرف داری
حق داری تنها شی
اصاً حق داری بد باشی
کِی راهمو سد نکردی
بگو کِی حالمو بد نکردی
شبا تیره بود شده تیره تر
چشا خیره بود شده خیره تر
یه وحشیِ خیره سر
ههه ، کی*ر خر
شب بیدار ، پنچر گل
ظهر پا میشم عجله طور
روزگار لجنِ گوه
دیگه وقتِ تهِ لجنه اوه
با همه کارد و پنیر
از نظرم همه ک*صخلن
مغزو پُر آرد و خمیر
باغِ وحش تهرونِ منه
بکش کنار پاتو امیر
اما یه چی داد میزنه توو سرت
فقط جلو پاتو نبین
بگو کِی تو فهمیدی
من چمه چه مرگمه
بگو کی مسئوله اون
چیزایی که ول کردمه
بگو کی فهمیدی قبلِ اینکه
بگم چهل مرتبه
بگو کی باعثِ سنگینی
این پاهای ولگردمه، اه
بگو کِی عوضی
بودی فکرِ من و این خونه
برو که بعد از این
هر کی حسِ منو میدونه
برو که دیگه بدم میاد ازت
گوش نکن به چرندیات اصاً
بدو برو که خون لازمم و
جایی هم حرفی ازم زیاد نزن
بگو کِی حالمو بد نکردی
کِی راهمو سد نکردی
بگو کِی، لعنتی بگو کی
بگو کِی روزمو شب نکردی
کِی توو جمع منو معذب نکردی
بگو کِی، بگو کو، بگو کی
ببین، بنی آدم اعضای یکدیگرند
مثلاً تو از به بعد کی*رمایی
بگو کی
بگو کی اینطوری کردت
یه نگاه کن به اون رنگ و رخِ زردت
به اون صورت بی روح و بد و سردت
خودتو توو آینه دیدی؟
بگو کی اینطوری کردت
پُرِ شهوت شدی و دشمن و ضربه
همش پشتِ سرت حرفه
بگو کی؟
تو آخرم هممونو به *گا میدی
بگو چی شد که اینطور شد
پُر از حرفم پره طعنه
بگو کِی اینجوری شدی چرا تازگیا
حتی لباتم دیگه بد طعمه
این دیگه بگا*یی شد
بگو کِی با همه قاطی شدی و
کر کر و خنده
فقط اخم و غم و بحثِ تو با منه
بگو کِی آخه بد شدی تو این همه
بگو کی؟ ها؟
بگو کِی حالمو بد نکردی
کِی راهمو سد نکردی
بگو کِی؟
بگو کی*رم توو دهنت
لعنتی بگو کی
بگو کِی روزمو شب نکردی
کِی توو جمع منو معذب نکردی
بگو کی لعنتی بگو کی
ببین، هر کس بدِ ما به خلق گوید
ما کی*رمون هم حساب نمیکنیم
خودتو بکش ، بلاک
بگو کی ، بعضا وقتا هم همه چی بگ*س
ولی نه مثل لاس وگاس ، خلاص
پ.ن:
با اینکه متنشو دوست ندارم... اما وقتی ناراحت باشم میچسبه گوش دادنش... امیر خان اگر اون قسمت که میگی دهه هشتادی رو حذف میکردی بهتر میشد... حالا اونایی که درگیر دهه هشتادی نیستن میخوره تو مغزشون.. چسبه اهنگت کمتر میشه...
نرو
به هوای تو من
به صدای تو من
به دنیای تو من
وابسته شدم
که به جای تو من
شکسته شدم
سفر نرو دلم گرفته
غم گرفته روزگارم
رفیقه روز بیقراریم بیقرارم بیقرارم
سرم به شانه ی تو و سفر بهانه ی تو
ببین که دل نمیکنم نرو که عاشقت منم
سفر نرو دلم گرفته غم گرفته روزگارم
رفیقه روز بیقراریم بیقرارم بیقرارم
سرم به شانه ی تو بود ای داد سفر بهانه ی تو بود
سرم به شانه ی تو بود سفر بهانه ی تو بود
حال ادمو خوب میکنن. مثل پیام های تو.. درسته ادم درگیر زندگی میشه.. وقتی تو این شلوغی یهو پیامتو میبینه.. تازه متوجه میشه که چقدر نیاز به تقویت روحیه داشته و چقدر امید به زندگیش پایین اومده بوده...
الان چند ساعتی میگذره از پیام دادنت..... ولی حالم خوبه... دوست دارم بیشتر باشی...من زیاده خواهم از من کم نخاه... نخاه عزیز دلم جانم نخاه...
یعنی کی میتونه باشه این موقع شب که داره میخنده
خوبه که شاده هر کیه که معلومه سختیای دنیا رو میگیره ساده
پای پیاده میره تا آخر جاده
خوش به حالش آسونه فالش
هیچی نمیتونه غمگینش کنه راحته خیالش
هرشب وقت خوابیدن سرشو میذاره راحت روی بالش
خوبه حالش خوبه حالش خوش به حالش
خدا قسمت کنه حال منم این جور شه غصه هام دور شه
یکی بیاد از دست این تنهایی راحت شم
مثل ساعت شم هی تیک تاک وقت بگذره
این خیلی بهتره کاشکی از سر بپره تلخی دنیا
خدا قسمت کنه حال منم این جور شه
غصه هام دور شه یکی بیاد از دست این تنهایی راحت شم
مثل ساعت شم هی تیک تاک وقت بگذره
این خیلی بهتره کاشکی از سر نپره شیرینی رویا
اون کُنج لباش همیشه خندس چه خوبه
خون گرم مثله آدمای اهل جنوبه
آدم حسودیش میشه به این سبک نگاهش
لبخند یه راهه دمش گرم با این راهش
اون کنج لباش همیشه خندس چه خوبه
خونگرم مثل آدمای اهل جنوبه
آدم حسودیش میشه به این سبک نگاهش
لبخند یه راهه دمش گرم با این راهش
خدا قسمت کنه حال منم این جور شه
غصه هام دور شه یکی بیاد از دست این تنهایی راحت شم
مثل ساعت شم هی تیک تاک وقت بگذره
این خیلی بهتره کاشکی از سر نپره شیرینی رویا
خدا قسمت کنه حال منم این جور شه
غصه هام دور شه یکی بیاد از دست این تنهایی راحت شم
مثل ساعت شم هی تیک تاک وقت بگذره
این خیلی بهتره کاشکی از سر نپره شیرینی رویا
مثل ساعت شم هی تیک تاک وقت بگذره
این خیلی بهتره کاشکی از سر نپره شیرینی رویا
خدا قسمت کنه حال منم این جور شه
غصه هام دور شه یکی بیاد از دست این تنهایی راحت شم
مثل ساعت شم هی تیک تاک وقت بگذره
این خیلی بهتره کاشکی از سر نپره شیرینی رویا
پ.ن: با اینکه با همه جای متنش موافق نیستم.. اما موزیکشو صدای خاننده خوب باهم مچ شدن.. یه حس رو به خوشحالی داره.. مثه کسی که داره از زندان ازاد میشه از تنهایی درومده... فقط منتظر یه موقعیته....
برای هدیه دادن یک زیست جدید است
به تو سلام دادم
تا حیات واقعی تجربه ای کنیم
تا بازی دو سر برد داشته باشیم
تا بودن را تجربه کنیم
تا نرفتن های بی موقع رو تجربه کنیم
تا بودن بی دلیل تجربه کنیم
تا عشق بی دلیل
تا مرز بی مرزی
تا داغترین و سردترین رنگ
تا امیدوارترین نگاه
تا منتظر ترین چشم
تا گرم ترین نفس
تا مخدر دوستی را
به اغوش هم هدیه کنیم.
گاه لیلا گاه مجنون میکند گرگو میش چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخمها زد راه بر جانم ولی زخم عشق آورده تا کوی ات مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد
راه امشب میبرد سویت مرا میکشد در بند به گیسویت مرا
گاه لیلا گاه مجنون میکند گرگو میش چشم آهویت مرا
من تو را بر شانه هایم میکشم یا تو میخوانی به گیسویت مرا
زخمها زد راه بر جانم ولی زخم عشق آورده تا کوی ات مرا
خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد
خوب شد دردم دوا شد خوب شد , دل به عشقت , به عشقت مبتلا شد خوب شد
حتی از فاصله های دور
از انتهای افقهای دور و نزدیک
انگار جایی نوشته باشند که اینها باید به هم برسند
یک روزی یک جایی ، با هم برخورد
می کنند
آنوقت میشوند همدم؛ میشوند دوست
اصلا میشوند هم شکل
حرفهایشان میشود آرامش
خنده هایشان ، کلامشان می نشیند روی طاقچه دل هم
نباشند دلتنگ هم میشوند
هی همدیگر را مرور می کنند ، و از هم خاطره می سازند
یادمان باشد حضور هیچکس اتفاقی نیست…
که می لغزد
بسوی دریاچه ی تاریک
این کاج ها
در مسیر هر روزه ی باران
این نیمکت سنگی
این دلتنگی
که می نشاندت
کنار پرنده ای لرزان
غربت است.
شاه بیت غزل های عاشقانه است..
و خاطرات شیرین زبانی هایت..
مرحم تلخی های روزگارم...
چگونه فکر کنم که نیستی؟!
.
وقتی همه عاشقانه هایم
در "تو" خلاصه می شود..
و تمام مقصدهای امن دنیا..
به آغوش تو ختم...
چگونه فکر کنم که نیستی؟
.
از واژه ها انتظار معجزه نیست..
اما هضم نبودنت ممکن نیست...
می بینی چقدر تنهاست این من..
که میان رد پاهایی که برای رفتن برمی داشتی
دنبال نشانه های بودنت می گردد.
یه نفر با همه قلبش تورو با
احساس دوست داشت خواهشاً
"حواست رو بده" چونکه: الزاماً تو ویژه و خاص نیستی، اون آدم کمیابیه...
خوب بچسب "ممکنه مثلش پیدا نشه" :)
که شعر را بلد باشد
کسی که بفهمد
وقتی
ستاره را به چشمهایش
زمین را به آغوشش
و بهار را به بودنش تشبیه میکنم
یعنی
دیوانه وار دوستش دارم
خودم را غرقِ ادكلن ميكردم
دستهايم را از همه جا بيشتر...
ميدانيد،
دستها حكايت ديگرى دارد
بوىِ عطر ميرود به خوردِ موهايش!
ميماند سالهاى سال...
پريشان مي شود اگر
بوىِ ديگرى به خودش بگيرند
توانِ نگه داشتن اگر نداريد
خراب نكنيد احساسِ پاكِ آدمهايى كه بعد از شما
ميخواهند واقعاً عاشقى كنند
شما مى آييد
وعده اى ميدهيد
سرتان را مى اندازيد و مى رويد به ناكجا
آدمِ بعد از شما اما
بايد جان بكَنَد تا ثابت كند مثلِ شما و امثالِ شما نيست
عرضه ى دوست داشتن اگر نداريد،
خراب نكنيد همين اندك ريتمِ شيرينِ عاشقى را كه جريان دارد
صداهای بلند
گریه ها قهقهه ها
آن امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به کجا می رود آه
چهچهه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را
باز پس خواهد داد ؟
من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم
خاکستر میشدم
گُر گرفتم...
کنار من نشین
با تو من اغاز کردم صبح خود را بهترین
دست در دستت به دنیا تاختم
من به همراهت
دوباره زندگی را ساختم
ای طلوع چشم هایت روز نو
خوب چشمان مرا بین و بگو
راز چشمان پر از مهر تو چیست
نام زیبا و پر از مهر تو چیست
همچو پاییزی
پر از عشق و خزان
با من وامانده از عشقت بمان
گر تو باشی
حال و احوالم خوش است
شعر هم گفتن
کنارت دلکش است
باورکن هستند مردان سبزی که نغمهی تنهایی یک زن رو میفهمن و میشنون و اونها رو تبدیل به سرودی زیبا میکنن...
جایی
دقیقهای
خودت را باز خواهی یافت
و آن وقت
یا لبخند خواهی زد
یا اشک خواهی ریخت!
موهاتو کوتاه نکن...
Hayat bazen öyle insafsız ki
Küçük bir boşluğundan yakalar
Hissettirmez en zayıf anında
Seni ta yüreğinden yaralar
Ellerin, kolların bağlansa da
Başında kasırgalar kopsa da
Sen tüm gücünle karşı koysan da
Seni acımasız sevdaya salar
Sen de benim kadar gerçekleri görüyorsun
Beraber olamayız, benim gibi biliyorsun
Bir başka dünyanın insanısın yavrucağım
Sen kendi dünyanın toprağında büyüyorsun
Sen de benim kadar gerçekleri görüyorsun
Beraber olamayız, benim gibi biliyorsun
Bir başka dünyanın insanısın yavrucağım
Sen kendi dünyanın toprağında büyüyorsun
Haklısın, biraz geç karşılaştık
Oysa hiç konuşmadan anlaştık
Bazı şeyler var ki söylenmiyor
Biz senle sözleri susarak aştık
İnsan acılarla kıvransa da
Ve o aşkta bir daha doğsa da
Dünyasını yeniden kursa da
Düşler ve gerçekler ayrı ayrı yaşar
Sen de benim kadar gerçekleri görüyorsun
Beraber olamayız, benim gibi biliyorsun
Bir başka dünyanın insanısın yavrucağım
Sen kendi dünyanın toprağında büyüyorsun
Sen de benim kadar gerçekleri görüyorsun
Beraber olamayız, benim gibi biliyorsun
Bir başka dünyanın insanısın yavrucağım
Sen kendi dünyanın toprağında büyüyorsun
Songwriters: Aksu Sezen
Biliyorsun lyrics © SN Publishing
Artist: Sezen Aksu
Album: Ağlamak Güzeldir
Released: 1981
Genre: Pop