| برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...  | 
دوست داشتم فردا 7 صب بیدار شم و یه روز کامل رو داشته باشم..اما انگار فردام باید نصفه داشته باشم...
اومدیم امشب زود بخابیم ساعت 1:15 تعطیل کردیم 
الان ساعت 2:20 پاشدم اومدم پای پی سی خابم نمیبره.. نه برای اینکه کار کنم اما اومدم یادداشتای مهم بنویسم کارایی که باید بکنم ننویسم از اولویت میفتن ... باید الان بنویسم...دفترم پیدا کنم.. ذهنم درگیره خیلی زیرپوستی با اینکه به روم نمیاره میدونم نگرانه.. و این نگرانیه نمیزاره بخابم...
