|
برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
تو همه مغز و قلبم را اِشغال کردهای و من چقدر این روزهای پر شده از تو را دوست دارم.
میخواهم بودنت را یک نفس بالا بکشم تا چیزی نماند برایِ دیگری!
این روزها
من، همان توام که یک جورِ قشنگ و لذت بخشی آمدهای و شدهای تمامِ من
من تو را دوست دارم ،
و راستش را بخواهی من،
این منِ پر شده از تو را هم دوست دارم!