برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
Toprak yağmura, ben sana
Aşık olduk yeniden
İmkansız gibi görünen
Bu mesele
Girdi aklıma her gece
Tanıdık bir melodi
Sen miydin sebebi
Söylesene
Bir kadın gelir
Değiştirir seni
Alıştığın o sert
Kararlı şeklini
Yüz binlerce yıldır
Böyledir gider
Suyun kumsala vurması gibi
Vurması gibi
Ve gök ağladı her sabah
Ben kayboldum yeniden
Şu camlardan süzülen
Tane tane
Ve hep uykuya dalmadan
Düşündüm geceleri
O yazdığın dizeleri
Ezberimde
Bir kadın gelir
Değiştirir seni
Alıştığın o sert
Kararlı şeklini
Yüz binlerce yıldır
Böyledir gider
Suyun kumsala vurması gibi
چهره روشن تو آسمان من است و
موهایت گندم زار
چشمان قهوه ایت پر زمهر است مثل آفتاب
بتاب و آب کن یخبندان زمستان را
Papatya gibisin beyaz ve ince
Eziliyor ruhum seni görünce
İsmin dudaklarımı yakıyor neden
Nedir bu çektiğim senin elinden
Yalvarırım sana gel üzme beni
İnan bana çok seviyorum seni
Gel kollarıma artık bekliyorum
Papatyam seni özlüyorum
Neden sanki öyle dudak büküyorsun
Yoksa açık söyle hiç mi sevmiyorsun
Sana soruyorum neden susuyorsun
Bana bu sevgiyi çok mu görüyorsun
Bilsem söyler miydim gizli hislerimi
Keşke görmeseydim gülen gözlerini
Biliyorum fakat sen de seviyorsun
Anladım çapkınca nâz ediyorsun
Neden sanki öyle dudak büküyorsun
Yoksa açık söyle hiç mi sevmiyorsun
Sana soruyorum neden susuyorsun
Bana bu sevgiyi çok mu görüyorsun
Bilsem söyler miydim gizli hislerimi
Keşke görmeseydim gülen gözlerini
Biliyorum fakat sen de seviyorsun
Anladım çapkınca nâz ediyorsun
Papatya gibisin beyaz ve ince
Eziliyor ruhum seni görünce
İsmin dudaklarımı yakıyor neden
Nedir bu çektiğim senin elinden
Yalvarırım sana gel üzme beni
İnan bana çok seviyorum seni
Gel kollarıma artık bekliyorum
Papatyam seni özlüyorum
Neden sanki öyle dudak büküyorsun
Yoksa açık söyle hiç mi sevmiyorsun
Sana soruyorum neden susuyorsun
Bana bu sevgiyi çok mu görüyorsun
Bilsem söyler miydim gizli hislerimi
Keşke görmeseydim gülen gözlerini
Biliyorum fakat sen de seviyorsun
Anladım çapkınca nâz ediyorsun
Source: Musixmatch
Songwriters: Necdet Koyutürk
Artists: Erdener Koyuturk, Esin Engin
Album: Tango Türk, Vol. 7 (Üstad'a Saygıyla Tango)
Genre: Pop
برای دیگر گونه نوشتن
از انگشتانی که دیگر قد نمیکشند
از درختانی که نه بلند می شوند و نه می میرند
بیزارم!
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفتهاست هنوز؟
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم میگذرند؟
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
این بود وفاداری و عهد تو ندیده
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگ دهن آلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنون به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم
چون طفل دوان در پی گنجشک پریده
مرغ دل صاحب نظران صید نکردی
الا به کمان مهره ابروی خمیده
میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس
غمزت به نگه کردن آهوی رمیده
گر پای به در مینهم از نقطه شیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیده سعدی
گر دیده به کس باز کند روی تو دیده
رابطه با خودمان است
تنها پس از موفقیت در این رابطه می توانیم
به دیگرن عشق بورزیم
تو همه مغز و قلبم را اِشغال کردهای و من چقدر این روزهای پر شده از تو را دوست دارم.
میخواهم بودنت را یک نفس بالا بکشم تا چیزی نماند برایِ دیگری!
این روزها
من، همان توام که یک جورِ قشنگ و لذت بخشی آمدهای و شدهای تمامِ من
من تو را دوست دارم ،
و راستش را بخواهی من،
این منِ پر شده از تو را هم دوست دارم!
بیا همدیگر را بغل کنیم
فردا یا من تو را میکُشم
یا تو چاقو را در آب خواهی شست
همین چند سطر
دنیا به همین چند سطر رسیده است
هر کجا هستم،باشم
آسمان مال من است
پنجره،فکر،هوا،
عشق، زمین، مال من است..
چه اهمیت دارد
گاه اگر میرویند
قارچ های غربت...
👤سهراب سپهری
🎼 دکلمه خسرو شکیبایی
می آیم!
که روی پوست آن
دست های سادهٔ غربت
اثر گذاشته بود،
به یادگار نوشتم
خطی ز دلتنگی...
تا زیباتر شوم!
بگو دوستمداری
تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانیام ماه..
بگو دوستم داری تا بتوانم دگرگون شوم،
بدل به خوشهی گندم شوم یا درخت نخل،
هم اکنون بگو،
درنگ نکن...
آیدایِ احمد...
شریک سرنوشت و رفیقِ راه من!
هنوز نمی توانم باور کنم...
نمی توانم بنویسم...
نمی توانم فکر کنم....
همین قدر مست و برقزده...
گیج و خوشبخت با خودم می گویم... برکت عشقِ تو با من باد ...
و این، دعای همهی عمر من است....
هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم ...
و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم...
برکت عشقِ تو با من باد ...
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر
خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر
دکمهدکمه روی تن هم بوسه بدوزیم
دلم میخواهد
دست من در آستین تو باشد
دست تو در آستین من
طوری که عطر تنمان گیج شود
و آغوش نفهمد چه کسی
آن یکی را بیشتر از آن یکی دوست دارد
راستش را بخواهی
من از این جنس سردرگمیها
که نمیدانی تار عاشقتر است یا پود
خوشم میآید!
وز هفت دریا بگذرم
ای شعله ی تابان من
هم رهزنی هم رهبری
همین سری همان سری
ای نور بی پایان من
چون میروی بی من مرو
ای جان جان بی تن مرو
این جمله بر خنجر هر کس که خواست مرا بکشد
نقش بست بود.
_________
کل الذین حاولوا قتلی سنّوا سکاکینهم کلمه احبک
_________
با سنگ"دوست می دارمت"
همه
خنجر کشتن مرا تیز کرده اند
گفتگویی با دو بِه ۱
تنت عطری دارد
با اهدافی شگرف
در همهی گوشه -کنارها و سوراخ - سنبهها حضور دارد
به سان کودک بازی گوشی میکند
زیر شیشهی آینهها
و همچون برگ گُل لای کتاب
ماهها روی پوستم میزید
و به من میخندد
وقتی که ازش میخواهم ترکم کند
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۲
عطر تنت روی طاقچهها و گنجهها
مینشیند
و از تمام دالانها میگذرد
روی قابها مینشیند
شبانه کشوها را گشوده
و در لای لباسها میخزد
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۳
تنت عطری دارد
که عزم سفر ندارد
شبانه-روز به سان مأموران امنیتی دنبالم میکند
مثل قضا و قدر به زیر پوستم میخزد
در هر کافهای بنیشنم، مینشیند
از هر پیادهروی بگذرم، میگذرد
هر کتابی بخوانم میخواند
با من قدم میزند تا هوا روشن میشود
و هنگام باران دستم را میگیرد
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۴
تنت عطری دارد
بسیار باهوش و بسیار شگرف
گاهی شبیه صدای کماچه است
و گاهی هم شبیه صدای رباب
در سرودن اشعار یاریم میدهد
و به میان من و نگارش میدَود
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۵
تنت عطری دارد
با ناخنهای بلند
که شبانه
به گوشت تنم
و گوشت تن ملافهها فرومیرود
و نمیگذارد بخوابم
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۶
شباهنگام
با دو بِه دمشقی گفتگو میکنم
در آغاز گغتگو
لبریز از عطر میشوم
و در پایان گفتگو
لبریز از شعر
آذرخش، زیر پیراهنم منفجر میشود
و زیورآلات و میوهجات از زانوهایت فرومیریزند
ای بانویی که دیرزمانی است
با عطر بِه مرا در محاصرهی خود گرفتهای
کی گفته که از این محاصره در تنگنایم؟
و کی گفته که از رویارویی با موج و طوفان، هراسناکم؟
من با یک قطرهی کوچک عطر
با به جنگ دریاها خواهم رفت
#نزار_قبانی
گفتگو با دو بِه ۷
تنت عطری دارد
که تمام زنانگی
و تمام زنان عالم را
در خود گردآورده است
به سان شراب کهنه
از خود بیخودم میکند
و چون ستارهای مرا در آسمان میکارد
و هرگاه اراده کند
مرا از بسترم
به هر نقطه که بخواهد
میبرد
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ٨
عطر تنت،
سینهام را آکنده از رایحهی شام میکند:
رایحهی هلو، انجیر، بادام و آب
حال تو به من بگو:
چگونه در این سوز سرمای زمستان
اینچنین بوی بهار را
از لبانت استشمام میکنم؟
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۹
بِههای سینهات وقتی مرا میبینند
حرفهای دلنشین میزنند
سخنی که در هیچ زبانی گفته نشده
و معجزه میکنند
صبح پشمک میسازند
عصر پشمک میسازند
و هنگام ظهر
تارهای پشمک میسازند
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۱۰
من زیر باران عطر تنت
میان شمال و جنوب
و میان رایحهی تسخیر کنندهی قهوه و پرتقال
گم شدهام
سلام بر خال روی بازوت
که همچون یک دانهی هل
بر آن نقش بسته است
سلام بر تمام تارهای مویی که
زیر شنها جا گذاشتیم
سلام بر پستان
که همچون هلال اول ماه است
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو به ۱۱
سلام بر تنت افسانهایت
که گل آسا پلک میگشاید
و به جای من صبحانه سفارش میدهد
و با دستان خودش
برایم قهوه میریزد
پس خیال میکنم که تخت، سوار بر ابرها
به پرواز درآمده است
سلام بر کمرت
که مثل یک رٶیا از خاطرم میگذرد
سلام بر تابستان
آنگاه که کبوترانش
پرواز میکنند و مینشینند
سلام بر آب
که از لای سنگ مرمر بیرون میجهد
سلام بر دو ماه
که به دورم میچرخند
آیا سلام مرا به پستانهایت میرسانی؟؟
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۱۲
عاشقتم
ای بانویی که
عطر العطور و مسک الختامی
ای بانویی که
درخشانترین قصیدهها
و شیواترین سخنها
برای تو گفته شده است
#نزار_قبانی
مینشیند
و از تمام دالانها میگذرد
روی قابها مینشیند
شبانه کشوها را گشوده
و در لای لباسها میخزد
که فراتر از حرف باشد
و جانم را لمس کند !
چیزی بگو ...
مثلا بگو کنارت هستم ...
مــِهرِ تـو بهـرِ دلـم فـرضتر از نـان و آب
هرکه بخواهد کــه مـن جای تو بگْزینـمش
سعی و تلاشش هَدَر، میترکد چـون حُباب
راهْ به جـز راهِ تو هــرچــه که پــیمودهام
آخــرِ آن خستــگی، تـاولِ پـا و ســــراب
جان و تنم روز و شب سوی تو پَر میکِشد
سـهمِ مـن از روی تـو نیست مگر اجتــناب
گر به وصالت رسـم جنّتِ من حاصــل است
کـس نکنـد، تا ابـد، حـالِ دلـم را خـــراب
با خزانت نیز خواهم ساخت خاك بی خزانم
گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشناییهات می خواهم بمانم
بی گمان زیباست ازادی ولی من چون قناری
دوست دارم در قفس باشم كه زیباتر بخوانم
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاك سیاهش
شعرهایم را به ابی های دنیا می رسانم
گر تو مجذوب كجا آباد دنیایی من اما
جذبه ای دارم كه دنیا را بدینجا می كشانم
نیستی شاعر كه تا معنای حافظ رابدانی
ورنه بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم
عقل یا احساس؟ حق با چیست ؟ پیش از رفتن ای خوب
كاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم
آنچنان هر روز رخسارت به چشمم نو شود
وحشتم در جان خزد اَز این جمالِ نو به نو
چون برای وهم و عقل و حسِّ کُندم
خارج از اندازهای
یادَم آرَد روزِ محشر
وقتِ دیدارِ نخستم با خدا
آن دمی که مات گردم از نگاه و هیبتش
تو برایم دائما ای بِکرِ من!
قدْرِ آن دیدارِ اوّل با خدایم تازهای
جا پای تو مونده هنوز رو نقش قالی
امشب نمیدونه دلم تو در چه حالی
جای تو خالی
جای تو خالی
امشب دلم تنگه برات
خدا گواهه
چون گیسوی پریشونت دنیام سیاهه
من اینجا یادت هستم
تو اونجا بی خیالی
تو آشیونه چشمم
جای تو خالی
جای تو خالی
پ.ن: افشین مقدم چی خوندی... استاد همینطوری حال هوای دلم صداتو تو سرم چرخوند....
که اگر جایی نباشم، تو نیز نیستی
چونان نزدیکی
که دستهای تو بر شانهام
گویی دستهای مناند
و هنگام که تو چشم میبندی
منم که به خواب میروم!
باغبانِ صُنع بسته دسته ای زین چار گُل
عزمِ گُلشن گر کنی، نا رفته در صحنِ چمن
سر برآرد بهرِ دیدارِ تو از دیوار گُل
پیکرِ ساقی سراپا گویی از گُل ساختند
دست گُل، پا گُل، بدن گُل، چهره گُل، رخسار گُل
پ.ن: فعلن کتریو سوزوندم.. دیوارش سیاه شده.. یه سرچ کردم به گزینه هایی مثل الکل/شیشه شور/سرکه نمک / تمیزکننده گاز رسیدم... فردا سر فرصت میرم تست میزنم.. امیدوارم سیاهیش از بین بره و دوباره نو بشه...
وگرنه دلت که می گرفت
ستاره ها را کجا سنجاق می کردی
و زل میزدی بهشان؟؟
📓از کتابِ:کاش خوابی خوش باشم
بگذار بی مقدمه این راز را با تو در میان بگذارم که من ، در عشق ، بیش از هر چیز دیگر ، بیش از لذت ها ، آتش و شور و حرارت آن را میخواهم ...!
بیش از هر چیز ، شوق و شورش را می پسندم ؛ و بیش از هر چیز ، بی تابی ها و بی قراری هایش را طالبم ...
سکوت تو ، شعر را در روح من می خشکاند !
شعر ، زندگی من است. حرف های تو مایه های اصلی این زندگی است ...
و مایه های اصلی این زندگی می باید باشد
" مثل خون در رگهای من "
زمانی که رد زنجیرهای روی دستهایم به بهبود گذشته باشد
سیاهیه چشمایم طوری باشد که هرکه ببیند گمان کند نابینا گشته ام
گونه هایم از اشک هایم خشک گشته باشد
لبهایم نیز ترک ترک
درست زمانی بیا که دل کندن ممکن نباشد
شاید هزار عشق را پشت سر گذاشته باشم و هیچکدام در نظرم نمانده باشد
هیچکدام نتوانسته باشد جمله هایم را کامل کند
هیچکدام نتوانسته باشد که شبم را به صبح وصل کند
لبخند هیچکدام به اندازه لبخند تو قلبم را نربوده باشد
خیال هیچکدام به درخشندگی خیال تو در ذهنم نمانده باشد
اثر هیچکدام روی بدنم نمانده باشد
آن زمانی بیا که دل کندن ممکن نباشد
زمانی که هیچکس نتوانسته باشد گریه های بیصدایم را به فریادهایی پر از های های تبدیل کند
و دست هایم دست کس دیگری
را لمس نکرده باشد حتی برای یک لحظه
لبهایم اسم کس دیگری را آنگونه که با عشق اسم تورا صدا میزند
صدا نکرده باشد
هرکسی که خواسته باشد جای تو را بگیرد از من دور شود
همانند شعری که دانه های باران را با خود می برد
وقتی که فکر رها شدن
فکر فراموشی
فکر ترد شدن وجودم را سرد کرده بود
آن زمان بیا که فقط روی خونی که در رگهایم جاریست با گرمای وجودت گرم شود
آن زمان بیا که
دل کندن ممکن نباشد
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور.