برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
انتظار باران
در کویری با لب های ترک خورده
و داغ و سوزان
آدمی را می کشد
...
می دانی
خوب می دانی
نخواهد بارد
و بوسه ای نخواهد شکفت
از میان دهان خاک
و ابرها
سایه ای نخواهند بود
سرت را
..
دست هایت نومیدانه به آسمان
سر در گریبان
لب ها لرزان
.
شاید که ببارد
شاید که بیاید
شاید
باران
را دوست می دارم
تو را دوست می دارم
و تو را در باران عاشق تر شدم
و تو خیس شدن را دوست نداری
و من تو را خیس از باران بسیار دوست می دارم
وقتی قطرات بر صورتت می لغزند
وقتی لبانت را میبوسند
آرزو میکنم
ای کاش قطره ای باران بودم ...