برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...

زمانی که رد زنجیرهای روی دستهایم به بهبود گذشته باشد
سیاهیه چشمایم طوری باشد که هرکه ببیند گمان کند نابینا گشته ام
گونه هایم از اشک هایم خشک گشته باشد
لبهایم نیز ترک ترک
درست زمانی بیا که دل کندن ممکن نباشد
شاید هزار عشق را پشت سر گذاشته باشم و هیچکدام در نظرم نمانده باشد
هیچکدام نتوانسته باشد جمله هایم را کامل کند
هیچکدام نتوانسته باشد که شبم را به صبح وصل کند
لبخند هیچکدام به اندازه لبخند تو قلبم را نربوده باشد
خیال هیچکدام به درخشندگی خیال تو در ذهنم نمانده باشد
اثر هیچکدام روی بدنم نمانده باشد
آن زمانی بیا که دل کندن ممکن نباشد
زمانی که هیچکس نتوانسته باشد گریه های بیصدایم را به فریادهایی پر از های های تبدیل کند
و دست هایم دست کس دیگری
را لمس نکرده باشد حتی برای یک لحظه
لبهایم اسم کس دیگری را آنگونه که با عشق اسم تورا صدا میزند 
صدا نکرده باشد
هرکسی که خواسته باشد جای تو را بگیرد از من دور شود
همانند شعری که دانه های باران را با خود می برد
وقتی که فکر رها شدن
فکر فراموشی
فکر ترد شدن وجودم را سرد کرده بود 
آن زمان بیا که فقط روی خونی که در رگهایم جاریست با گرمای وجودت گرم شود
آن زمان بیا که
دل کندن ممکن نباشد


برچسب‌ها:
اورهان ولی, Orhan Veli, شعر, استانبولی
+ دوشنبه هشتم مهر ۱۳۹۸ زمستانی ترین |