برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
برای دیگر گونه نوشتن
از انگشتانی که دیگر قد نمیکشند
از درختانی که نه بلند می شوند و نه می میرند
بیزارم!
تا زیباتر شوم!
بگو دوستمداری
تا انگشتانم طلا گردند
و پیشانیام ماه..
بگو دوستم داری تا بتوانم دگرگون شوم،
بدل به خوشهی گندم شوم یا درخت نخل،
هم اکنون بگو،
درنگ نکن...
گفتگویی با دو بِه ۱
تنت عطری دارد
با اهدافی شگرف
در همهی گوشه -کنارها و سوراخ - سنبهها حضور دارد
به سان کودک بازی گوشی میکند
زیر شیشهی آینهها
و همچون برگ گُل لای کتاب
ماهها روی پوستم میزید
و به من میخندد
وقتی که ازش میخواهم ترکم کند
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۲
عطر تنت روی طاقچهها و گنجهها
مینشیند
و از تمام دالانها میگذرد
روی قابها مینشیند
شبانه کشوها را گشوده
و در لای لباسها میخزد
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۳
تنت عطری دارد
که عزم سفر ندارد
شبانه-روز به سان مأموران امنیتی دنبالم میکند
مثل قضا و قدر به زیر پوستم میخزد
در هر کافهای بنیشنم، مینشیند
از هر پیادهروی بگذرم، میگذرد
هر کتابی بخوانم میخواند
با من قدم میزند تا هوا روشن میشود
و هنگام باران دستم را میگیرد
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۴
تنت عطری دارد
بسیار باهوش و بسیار شگرف
گاهی شبیه صدای کماچه است
و گاهی هم شبیه صدای رباب
در سرودن اشعار یاریم میدهد
و به میان من و نگارش میدَود
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۵
تنت عطری دارد
با ناخنهای بلند
که شبانه
به گوشت تنم
و گوشت تن ملافهها فرومیرود
و نمیگذارد بخوابم
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۶
شباهنگام
با دو بِه دمشقی گفتگو میکنم
در آغاز گغتگو
لبریز از عطر میشوم
و در پایان گفتگو
لبریز از شعر
آذرخش، زیر پیراهنم منفجر میشود
و زیورآلات و میوهجات از زانوهایت فرومیریزند
ای بانویی که دیرزمانی است
با عطر بِه مرا در محاصرهی خود گرفتهای
کی گفته که از این محاصره در تنگنایم؟
و کی گفته که از رویارویی با موج و طوفان، هراسناکم؟
من با یک قطرهی کوچک عطر
با به جنگ دریاها خواهم رفت
#نزار_قبانی
گفتگو با دو بِه ۷
تنت عطری دارد
که تمام زنانگی
و تمام زنان عالم را
در خود گردآورده است
به سان شراب کهنه
از خود بیخودم میکند
و چون ستارهای مرا در آسمان میکارد
و هرگاه اراده کند
مرا از بسترم
به هر نقطه که بخواهد
میبرد
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ٨
عطر تنت،
سینهام را آکنده از رایحهی شام میکند:
رایحهی هلو، انجیر، بادام و آب
حال تو به من بگو:
چگونه در این سوز سرمای زمستان
اینچنین بوی بهار را
از لبانت استشمام میکنم؟
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۹
بِههای سینهات وقتی مرا میبینند
حرفهای دلنشین میزنند
سخنی که در هیچ زبانی گفته نشده
و معجزه میکنند
صبح پشمک میسازند
عصر پشمک میسازند
و هنگام ظهر
تارهای پشمک میسازند
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۱۰
من زیر باران عطر تنت
میان شمال و جنوب
و میان رایحهی تسخیر کنندهی قهوه و پرتقال
گم شدهام
سلام بر خال روی بازوت
که همچون یک دانهی هل
بر آن نقش بسته است
سلام بر تمام تارهای مویی که
زیر شنها جا گذاشتیم
سلام بر پستان
که همچون هلال اول ماه است
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو به ۱۱
سلام بر تنت افسانهایت
که گل آسا پلک میگشاید
و به جای من صبحانه سفارش میدهد
و با دستان خودش
برایم قهوه میریزد
پس خیال میکنم که تخت، سوار بر ابرها
به پرواز درآمده است
سلام بر کمرت
که مثل یک رٶیا از خاطرم میگذرد
سلام بر تابستان
آنگاه که کبوترانش
پرواز میکنند و مینشینند
سلام بر آب
که از لای سنگ مرمر بیرون میجهد
سلام بر دو ماه
که به دورم میچرخند
آیا سلام مرا به پستانهایت میرسانی؟؟
#نزار_قبانی
گفتگویی با دو بِه ۱۲
عاشقتم
ای بانویی که
عطر العطور و مسک الختامی
ای بانویی که
درخشانترین قصیدهها
و شیواترین سخنها
برای تو گفته شده است
#نزار_قبانی
مینشیند
و از تمام دالانها میگذرد
روی قابها مینشیند
شبانه کشوها را گشوده
و در لای لباسها میخزد
مــِهرِ تـو بهـرِ دلـم فـرضتر از نـان و آب
هرکه بخواهد کــه مـن جای تو بگْزینـمش
سعی و تلاشش هَدَر، میترکد چـون حُباب
راهْ به جـز راهِ تو هــرچــه که پــیمودهام
آخــرِ آن خستــگی، تـاولِ پـا و ســــراب
جان و تنم روز و شب سوی تو پَر میکِشد
سـهمِ مـن از روی تـو نیست مگر اجتــناب
گر به وصالت رسـم جنّتِ من حاصــل است
کـس نکنـد، تا ابـد، حـالِ دلـم را خـــراب
آنچنان هر روز رخسارت به چشمم نو شود
وحشتم در جان خزد اَز این جمالِ نو به نو
چون برای وهم و عقل و حسِّ کُندم
خارج از اندازهای
یادَم آرَد روزِ محشر
وقتِ دیدارِ نخستم با خدا
آن دمی که مات گردم از نگاه و هیبتش
تو برایم دائما ای بِکرِ من!
قدْرِ آن دیدارِ اوّل با خدایم تازهای
ذات شعرند در فرم و معنا...
بی دستانت
نه شعر بود
نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات میگویند
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!