برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
بعد تو هیچ چیزی دوست داشتنی نیست
کوه غصه از دلم رفتنی نیست
حرف عشق تو رو من با کی بگم
همه حرفا که آخه گفتنی نیست
پ.ن: سیاوش استاد بزرگ همین الان یهویی صدات تو سرم پخش شد: خیلی وقته دیگه بارون نزده... گفتم یادی ازت بکنم... سرت سلامت استاد....
کاش لحظه های رفتن
نمی بارید اشک چشمام
هق هق دلتنگی یامو
می شکستم توی رگهام
دل پر تحملم از
گریه ی من گله داره
چهره ی سرخ غرورم
از شکستم شرمساره
باغ پیوند من و تو
پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما
سبز خواهد ماند باقی
همه ی آنچه که دارم
پیشکش سادگی تو
سوگلی ترانه هایم
هدیه ی یه رنگی تو
فکر من مباش مسافر
به سپیده ها بیندش
چشم فردا ها به راهه
راه سختی مانده در پیش
ای تولد دوباره
فصل آغاز من و توست
ای رها از رخوت تن
وقت پر کشیدن توست
تو این سینه نشستی، هزار تا گله داری
یه روز عاشق نوری، یه روزی سوت و کوری
یه روز مثل حبابی، یه روز سنگ صبوری
پر از شک و هراسی، همیشه بی حواصی
پر از حرفی و خاموش یه قصه و فراموش
پر از راز نگفته، یه کوله بار بر دوش
یه بی طافت خسته، به انتظار نشسته
یه روز رفیق راهی، سفر پای پیاده
به اندازه عشقی، پر از حرفای ساده
واسه روزای رفته سفر قصه خوبه
چراغ روشن راه قشنگی غروبه
واسه عشق بازی موجها، قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیشه چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص توی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی، توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت، دلم انگار زیرو رو شد
برای داشتن عشقت، همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار، نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن: حس عاشقی همینه...
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد، از منو دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
منو دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن، باز سراغتو میگیره
میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت، باز یه گوشه ای می مونم
تو تنها نموندی که حال دل بی قرارو بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوتِ قطارو بفهمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جای من نبودی بدونی چیه فرفِ بین تو و من
تو هیچ وقت نرفتی لبِ جاده تا انتظارو بفهمی
پریشون نبودی که نگذشتن لحظه هارو بفهمی
تو اونی که رفته چی میدونی از غصه ی جای خالی
من اونم که مونده چی میدونم از قصه ی بیخیالی
تو عاشق نبودی که درده دلِ عاشقارو بفهمی
تو بارون نموندی که دلگیری این هوارو بفهمی
تو گریه نکردی برای کسی تا بدونی چی میگن
دلت تنگ نبوده میخندی تا از حسِ دلتنگی میگم
تو تنها نموندی که حال دل بی قرارو بفهمی
عزیزت نرفته که تشویش سوتِ قطارو بفهمی
تو از دست ندادی بفهمی چیه ترس از دست دادن
جای من نبودی بدونی چیه فرفِ بین تو و من
سیاوش جزو معدود خواننده هایی هستی (اغراق نکنم میتونم بگم تنها خواننده ای هستی) که هنوز بعد از این همه سال حضورت و کارهایی که بیرون دادی.... کارت از کیفیت نیفتاده و بازم به شیرینی قبل هستن... کارای جدیدت شنیدنین دقیقن مثل 20 سال پیش... هنوزم صدات و موزیکت دلچسبو دلنشینه... سرت سلامت استاد بزرگ من... بی نظیری ...
قد هزارتا پنجره
تنهایی آواز می خونم
دارم با کی حرف می زنم؟
نمی دونم، نمی دونم
این روزا دنیا واسه من از خونمون کوچیک تره
کاش می تونستم بخونم قد هزار تا پنجره
طلوع من، طلوع من
وقتی غروب پر بزنه
موقع رفتن منه
حالا که دلتنگی داره
رفیق تنهاییم می شه
کوچه ها نارفیق شدن
حالا که می خوان شب و روز
به هم دیگه دروغ بگن
ساعت ها هم دقیق شدن
اﮔـﻪ ﻳـﻪ روز ﺑـﮕـﻢ از اﻳـﻦ ﺣـﻜـﺎﻳﺖ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻛﺮدم ﻋﺎدت
دﻟﻢ ﭘﻴﺶ دﻟﺖ ﻣﻮﻧﺪه ﺗﻮ زﻧﺪون رﻓﺎﻗﺖ
رﻓﺎﻗﺖ
اﺷﻜﻬﺎی ﻳﺨﻴﻤﻮ ﭘﺎک ﻛﻦ
درﻫـﺎی ﻗـﻠـﺒـﺘـﻮ وا ﻛﻦ
ﺻـﺪای ﻗﻠﺒﻤﻮ ﺑـﺸﻨـﻮ
ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺮدم ﺑﺎ دل ﺗﻮ
اﮔـﻪ ﻳـﻪ روز ﺑـﮕـﻢ از اﻳـﻦ ﺣـﻜـﺎﻳﺖ
ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻛﺮدم ﻋﺎدت
دﻟﻢ ﭘﻴﺶ دﻟﺖ ﻣﻮﻧﺪه ﺗﻮ زﻧﺪون رﻓﺎﻗﺖ
اﮔـﻪ ﻳـﻪ ﺷـﺐ ﺑـﺮﺳـﻢ ﺑـﻪ ﺣـﻘـﺎﻳـﻖ
ﻣﻴﺸﻢ ﺧﺪای ﻋﺎﺷﻖ
ﻣﻴﮕﻢ رازﻣﻮ ﺑﻪ ﺳﺘﺎرهی درﻳﺎی ﻣﻐﺮب
درﻳﺎی ﻣﻐﺮب
یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
تو ماه منی که
تو بارون رسیدی
امید منی تو
شب نا امیدی
طاقت بیار رفیق
طاقت بیار میشه شنید
خندیدن دلخواه رو
تو زنده میمونی رفیق
طاقت بیار این راه رو
طوفانو پشت سر بزار
اون سمت ما آبادیه
این زمزمه تو گوشمه
فردا پر از آزادیه
طاقت بیار رفیق
دنیا تو مشت ماست
طاقت بیار رفیق
خورشید پشت ماست
طاقت بیار رفیق
ما هردو بی کَسیم
طاقت بیار رفیق
داریم میرسیم
دنیا اگه تاریک شد
دستای فانوسو بگیر
با من بیا! بامن بیا!
چیزی نمونده از مسیر
سرما و سوز برف رو
آهسته پشت سر بزار
امروز وقت خواب نیست
ما با همیم طاقت بیار
طاقت بیار رفیق
دنیا تو مشت ماست
طاقت بیار رفیق
خورشید پشت ماست
طاقت بیار رفیق
ما هردو بی کَسیم
طاقت بیار رفیق
داریم میرسیم!
طاقت بیار رفیق
رفیق
طاقت بیار رفیق
من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجها
قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیشه چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص ،
توی انگشتر دریا ...
تا که یک روز تو رسیدی
توی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو
تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت
دلم انگار زیرو رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد.
تا نفس کشیدی انگار
نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن
حس عاشقی همینه.
اومدی تو سرنوشتم
بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد
از منو دلم گذشتی؟؟؟
رفتی با قایق عشقت
سوی روشنی فردا
منو دل اما
نشستیم
چشم به راهت لب دریا...
دیگه رو خاک وجودم
نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن
می گذره اما به سختی!
دل تنها و غریبم
داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز
سراغتو میگیره
میرسه روزی که دیگه
قعر دریا میشه خونم ، اما تو
دریای عشقت
باز یه گوشه ای می مونم.
من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجها
قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم
پیشه چشم خیسه موجها
یه نگین سبز خالص
توی انگشتر دریا ..
یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
تو ماه منی که
تو بارون رسیدی
امید منی تو
شب نا امیدی
سفرت سلامت اما
به کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبهتازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه