برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...

آیدایِ احمد...
شریک سرنوشت و رفیقِ راه من!
هنوز نمی توانم باور کنم...
نمی توانم بنویسم...
نمی توانم فکر کنم....
همین قدر مست و برق‌زده...
گیج و خوشبخت با خودم می‌ گویم... برکت عشقِ تو با من باد ...
و این، دعای همه‌ی عمر من است....
هر بامداد که با تو از خواب بیدار شوم ...
و هر شامگاه که در کنار تو به خواب روم...
برکت عشقِ تو با من باد ...

 


برچسب‌ها:
احمد شاملو, آیدا, شعر
+ سه شنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۸ زمستانی ترین |

این‌گونه
به‌اعتماد
نامِ خود را
با تو می‌گویم
کلیدِ خانه‌ام را
در دستت می‌گذارم
نانِ شادی‌هایم را
با تو قسمت می‌کنم
به کنارت می‌نشینم و
بر زانوی تو
این‌چنین آرام
به خواب می‌روم؟
کیستی که من
این‌گونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش
با تو درنگ می‌کنم؟


برچسب‌ها:
احمد شاملو, آیدا, شعر
+ سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۸ زمستانی ترین |