برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...
|
آن منی آن منی آن من
شاه منی لایق سودای من
قند منی لایق دندان من
ای رسن زلف تو پابند من
چاه زنخدان تو زندان من
دست فشان مست کجا میروی
پیش من آ ای گل خندان من
نور منی باش در این چشم من
چشم من و چشمه حیوان من
گل چو تو را دید به سوسن بگفت
سرو من آمد به گلستان من
جان منی جان منی جان من
آن منی آن منی آن من
شاه منی لایق سودای من
قند منی لایق دندان من
از دو پراکنده تو چونی بگو
زلف تو حال پریشان من
دست فشان مست کجا میروی
پیش من آ ای گل خندان من
نور منی باش در این چشم من
چشم من و چشمه حیوان من
گل چو تو را دید به سوسن بگفت
سرو من آمد به گلستان من
جان منی جان منی جان من
آن منی آن منی آن من
شاه منی لایق سودای من
قند منی لایق دندان من
جز سنگ قبر خاطره روی جوانی ام
بی عشقو بی عاطفه و هیچ وعده ای
ماندم چگونه سمت خودت میکشانی ام
آن من که آزموده جهان را به عشق خویش
حالا برای همچو تویی امتحانی ام
آن از نبرد بین تو اعتماد من
این از قمار بین من و زندگانی ام
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمیکشد دل من
برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگه با دل من برای این همه تن چه کنم
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد
از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمیکشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
باید بمیری یا نگویی دلت کجاست
درسی که داده ای به من
از هم زبانی ام حالا که نیستی و نمیخواهی ام بگو
حالا چرا به پای خودت مینشانی ام
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمیکشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیوفتد از سر من چه کنم
هجوم زخم تو را نمیکشد تن من برای کشته شدن چه کنم
هزار و یک نفری به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم
تو آن عهدی که با من بسته بودی مگر بهر شکستن بسته بودی
تو سنگین دل چرا از روز اول نگفتی دل به رفتن بسته بودی
نگفتی دل به رفتن بسته بودی …
بغضای پنهونم چشمای گریونم حال خوب و بدمو به چشات مدیونم
بغضای پنهونم چشمای گریونم حال خوب و بدمو به چشات مدیونم
خیلی دلتنگ توام نمیخوای برگردی