برای ارزوهایی که مردند... برای سکوت های کر کننده ام ... برای سکوت های سنگین تر از فریادم...

نام خود را با تو می گویم،

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم،

نان شادیهایم را

با تو قسمت می کنم،

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم

کیستی که من،این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟


برچسب‌ها:
شاملو‌, شعر
+ چهارشنبه پانزدهم آبان ۱۳۹۸ زمستانی ترین |

_آیدا : اولش فقط بخاطر خودش بود. نه میدونستم شاعره، نه میدونستم نویسنده س، نه میدونستم، هیچی... ما فقط نگاهمون بهم گره خورد و همه چی تموم شد
_احمد: همه چی شروع شد...
_آیدا: آره، آره، همه چی شروع شد...
«تنها عشق که میتونه انسان رو نجات بده» 💙

گفت‌ و‌گوی شاملو‌ و‌ آیدا


برچسب‌ها:
شاملو‌, شعر
+ یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۸ زمستانی ترین |